جدول جو
جدول جو

معنی خم درخم - جستجوی لغت در جدول جو

خم درخم
(خَ دَ خَ)
پیچ درپیچ. پیچان.
- خم بچیزی داشتن. کنایه از درصدد خرابی بودن کسی. (آنندراج) :
آه من خم در خم افلاک دارد روز و شب.
سالک یزدی (از آنندراج).
- خم در خم کسی داشتن، کنایه است از درصدد خرابی بودن کسی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ اَ دَ خَ)
پیچاپیچ. پیچ درپیچ. (یادداشت بخط مؤلف) :
کمندی بفتراک بر شست خم
خم اندرخم و روی کرده دژم.
فردوسی.
هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو خاست
جایگاهش بجز از زلف خم اندرخم نیست.
خاقانی.
شرح شکن زلف خم اندرخم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است.
حافظ.
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقۀ آن زلف خم اندرخم زد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ خَ)
به هم حلقه شده. بهم پیچیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
پیچاپیچ. (یادداشت بخط مؤلف) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی. (اسکندرنامۀ سعید نفیسی).
خام طبع آنکه می گوید به چنگ و کف مگیر
زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خم در خم
تصویر خم در خم
پیچ در پیچ، پیچان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خم اندرخم
تصویر خم اندرخم
پیچ در پیچ، مجعد (زلف)
فرهنگ لغت هوشیار
پرپیچ وخم، پیچ درپیچ، خمناک، مجعد
فرهنگ واژه مترادف متضاد